یک شب به کنج غمکده با خاطری حزین
اندوه، همزبانم و آلام همنشین
شبهای سرد آخر پاییز و از برون
باران و باد و غرش توفان سهمگین
باد مهیب، نعره زد و شیشه ها شکست
باران ز سقف ریخت گِل و لای بر زمین
کردم هزار لعنت، برخشم و قهر آن
گفتم هزار نفرین بر راه و رسم این
ناگاه، دلربای من، از ره فرارسید
گوئی رسید در دل اسفند، فروردین
آشفته موی و جامه گل آلود و خشمناک
از جور باد و باران، آه ماه نازنین
از شیشۀ شکسته درین لحظه باد سخت
بر روی شمع لرزان افشاند آستین!
کردم هزار بار به باران دعای خیر
گفتم هزار مرتبه بر باد، آفرین!
هم شعر وهم عکست قشنگ بود
مر30 دوست عزیزم
خیلی قشنگ بود مرسیییییییییییییییی