باز امشب جلوه بخش بزم مستانم چو شمع
در میان سوز و ساز خویش خندانم چو شمع
رقص مرگ است اینکه می پیچم بخود از تاب درد
کس چه میداند که می سوزد تن و جانم چو شمع
با خیالش ،با نگاهش،با فراقش ،با غمش
گاه گریان ،گاه سوزان ،گاه لرزانم چو شمع
بسکه با شب زنده داری های خود ،خو کرده ام
از نسیم صبحگاهی من گریزانم چو شمع
سلام آقا هوشمند
نوشته ی فوق العاده زیبایی بود!
خواهش فراوان از لطف شما
آقا هوشمند مطلب خیلی باحال گذاشتم خوشحال میشم بیایی بخونی
سلام. الان میام
سلام
ممنونم که به من سرزدید
مطلبتون زیبا بود
سلام.
خواهش میکنم :)
ممنونم
آخه چرا آقا هوشمند ؟!
خب قشنگ بود مطلبت مریم خانوم
وقتی نظرتونو دیدم خیلی شگفت زده شدم با خودم گفتم یعنی اینقدر وبم خوبه!!!!!!
خب حتما خوبه. البته من معیارم چیز دیگست........