سلام غریبه

سلام غریبه

اشتباهم این بود !! عمق رابطه مان آنقدر نبود که درون آن شیرجه زدم . . .
سلام غریبه

سلام غریبه

اشتباهم این بود !! عمق رابطه مان آنقدر نبود که درون آن شیرجه زدم . . .

داریوش اقبالی


با تو اسان میشد از دست سیاهیها گریخت

رو به سوی ظلمت شبهای بی  فردا گریخت
بی تو ،ای ازاده،ای والا کلام
گر نباشی در میان
باید که از دنیا گریخت

شمع


باز امشب جلوه بخش بزم مستانم چو شمع
در میان سوز و ساز خویش خندانم چو شمع
رقص مرگ است اینکه می پیچم بخود از تاب درد
کس چه میداند که می سوزد تن و جانم چو شمع
با خیالش ،با نگاهش،با فراقش ،با غمش
گاه گریان ،گاه سوزان ،گاه لرزانم چو شمع
بسکه با شب زنده داری های خود ،خو کرده ام
از نسیم صبحگاهی من گریزانم چو شمع

فریدون مشیری


دلم دریاچه اندوه و درده

نگاهم کوچه ای خاموش و سرده

ببین این لحظه های بی تو بودن

به شهر و کوچه قلبم چه کرده

سهراب


تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!

سعدی


شب فراق نخواهم دواج دیبا را        که شب دراز بود خوابگاه تنها را

 ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند        که احتمال نماندست ناشکیبا را

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی        روا بود که ملامت کنی زلیخا را

چنین جوان که تویی برقعی فروآویز         و گر نه دل برود پیر پای برجا را

سعدی


اگر تو فارغی از حال دوستان یارا      فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را


تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش     بیان کند که چه بودست ناشکیبا را


بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم     به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را


به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی     چرا نظر نکنی یار سروبالا را

تکست



باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست

با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی

باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی